برقرار کردن، ثابت نمودن، استوار کردن. (ناظم الاطباء) : ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم داد به برج حمل قرار مکان را. واله هروی (از آنندراج). ، آرام دادن: نیست آرامم بجز ابروی یار میدهم خود را به شمشیرش قرار. ملامفید بلخی (از آنندراج). ، تمام کردن. (ناظم الاطباء) ، عهد و شرط کردن. (ناظم الاطباء). عهد داشتن: فارغم از گله با خویش قراری دارم نیست امید مرا با تو وفا کار مرا. ظهوری (از آنندراج). ، قول دادن. (ناظم الاطباء) : زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم. حافظ. ، ختم عمل کردن، بطور محکم حکم کردن. (ناظم الاطباء)
برقرار کردن، ثابت نمودن، استوار کردن. (ناظم الاطباء) : ساز طرب ها کنون که نیّر اعظم داد به برج حمل قرار مکان را. واله هروی (از آنندراج). ، آرام دادن: نیست آرامم بجز ابروی یار میدهم خود را به شمشیرش قرار. ملامفید بلخی (از آنندراج). ، تمام کردن. (ناظم الاطباء) ، عهد و شرط کردن. (ناظم الاطباء). عهد داشتن: فارغم از گله با خویش قراری دارم نیست امید مرا با تو وفا کار مرا. ظهوری (از آنندراج). ، قول دادن. (ناظم الاطباء) : زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم. حافظ. ، ختم عمل کردن، بطور محکم حکم کردن. (ناظم الاطباء)